رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

کودکانه های رادین عسلی

بابایی مهربون رادین

سلام عسل خاله میدونم این چند وقته اصلا نتونستم برات پست جدید بزارم  آخه عزیزکم بعدها میفهمی که آخر سال سرم خیلی شلوغ میشه بگذریم از کارای ما که تمومی نداره ، اما بگم از شما که ماشا.. هر روز بزرگتر و آقاتر میشی و کارای جدید میکنی راستی دیگه خنده هات صدادار شده قربونت برم من که وقتی میخندی انگار همه دنیا دارن میخندن خاله جونم تو این چند روز آینده متاسفانه بابایی مهربونت پیشتون نیست آخه مریض شده باید چند روز بیمارستان بستری بشه ولی من میدونم بابایی شما خیلی زود خوب میشه و برمیگرده پیشتون  شما هم این چند روزه پسر خوبی باشو مامان پری اذیت نکن البته تو نفس مامان پری و بابایی هستی و بخاطر شما هم که شده زود زود همه چی درست میش...
12 اسفند 1390

دردلهای خاله برای رادین عسلی

سلام رادینم امروز بد جور دلم برات تنگ شده آخه  از روز یکشنبه که رفتید خونه خودتون تا امروز که جمعه است ندیدمت تو این هفته به وبلاگت زیاد سر زدم به وبلاگ دوستاتم رفتم  ، مامان پری تو پست قبلی عکساتو که گذاشت نمیدونی مامان جون و بابابزرگ چقدر ذوق کردن و قربون صدقه ات رفتن بگذریم که من برات غش کردم خاله تو تنها پسری هستی که حاضرم جلوش زانو بزنم برای بستن بند کفشات ...                                     &nbs...
29 بهمن 1390

نوشته های خاله مهسا برای قند عسل

عزیز دلم رادینم دو روزی میشه که شما و مامان پری و بابایی رفتید خونه خودتون ،  دل خاله برات تنگ شده عسل  امروز شنیدم خاله مریم دوست مامان پری با دختر گلش نیکا اومده بودند خونتون و وقتی خاله مریم خواسته  بهت شیر بده شما اصلا حاضر نشدی بخوری قربونت برم خاله که اینقدر باهوشی و مامانتو خوب میشناسی آخه این مامان تو هم واقعا خواستنیه بزار یه چیزی برات تعریف کنم چند شب پیش شما خونه ما بودید و طبق معمول سر شب یه کم آواز خوندی و بعدشم من دیگه نفهمیدم و غش کردم فکر کنم حدودساعت 3 شب بود که بلند شدم دیدم صدای مامان پری میاد آروم...
20 بهمن 1390