نوشته های خاله مهسا برای قند عسل
عزیز دلم رادینم دو روزی میشه که شما و مامان پری و بابایی رفتید خونه خودتون ،
دل خاله برات تنگ شده عسل
امروز شنیدم خاله مریم دوست مامان پری با دختر گلش نیکا اومده بودند خونتون و وقتی خاله مریم خواسته
بهت شیر بده شما اصلا حاضر نشدی بخوری قربونت برم خاله که اینقدر باهوشی و مامانتو خوب میشناسی آخه این مامان تو هم واقعا خواستنیه بزار یه چیزی برات تعریف کنم چند شب پیش شما خونه ما بودید و طبق معمول سر شب یه کم آواز خوندی و بعدشم من دیگه نفهمیدم و غش کردم فکر کنم
حدودساعت 3 شب بود که بلند شدم دیدم صدای مامان پری میاد آروم که در اتاقو باز کردم دیدم خواهر گلم
توروبغل گرفته و داره کف دستت لی لی حوضک میخونه و جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوضک حالا من موندم اون وقت شب که جوجوهام خوابن این مامان شما با
چه صبرو حوصله ای داره برات شعر میخونه و باهات حرف میزنه و تو هم بادقت داری گوش میدی انگار راستی راستی متوجه میشی
خلاصه که خاله ، مامانها فرشته های بی بال هستن تو هم یکی از این فرشته هارو داری که بی نهایت دوستت داره و عاشقانه میپرستت .