نوشته های خاله مهسا برای قند عسل
عزیز دلم رادینم دو روزی میشه که شما و مامان پری و بابایی رفتید خونه خودتون ، دل خاله برات تنگ شده عسل امروز شنیدم خاله مریم دوست مامان پری با دختر گلش نیکا اومده بودند خونتون و وقتی خاله مریم خواسته بهت شیر بده شما اصلا حاضر نشدی بخوری قربونت برم خاله که اینقدر باهوشی و مامانتو خوب میشناسی آخه این مامان تو هم واقعا خواستنیه بزار یه چیزی برات تعریف کنم چند شب پیش شما خونه ما بودید و طبق معمول سر شب یه کم آواز خوندی و بعدشم من دیگه نفهمیدم و غش کردم فکر کنم حدودساعت 3 شب بود که بلند شدم دیدم صدای مامان پری میاد آروم...
تولد 2 ماهگی
امروز 16 بهمن ماهه و تو 2 ماهت میشه پسرکم میبینی چه زود گذشت تو این 60 روز با تو نفس کشیدم با تو زندگی کردم راستی مامان من قبل تو زندگی میکردم؟؟ نفس مامان امروز تورو بردیم واکسن دوماهگی تو زدیم احتمالا تب کنی برای همین دیشب برات یه جشن کوچولو تو خونه مامان بزرگ گرفتیم راستی پسرم خانوم دکتر میگفت که شما خوب وزن گرفتی آفرین عزیزم اینم از عکسای جدیدت که دیشب ازت گرفتیم ...
عکسهای قند عسلم
مامان پریسا: رادینم خدا همه گلهای دنیارو جمع کرد و از شهدشون تورو به وجود آوردو به من بخشید پسرم به اندازه مهربونی خدا دوستت دارم ... ...
عسل خاله
سلام عسل خاله دیروز اومدم پیشت کلی خوشحال شدم دیدمت آخه 5 روز بود که ندیده بودمت ، تو این چند روزکارای جدید یاد گرفتیااا مثلا یاد گرفتی که پا هاتو بازو بسته کنی مثل این که میخوای پا دوچرخه بزنی یا وقتی من و مامان پری داشتیم ناهار میخوردیم همش با چشای خوشگلت بهمون نگاه میکردی تا باهات حرف بزنیم به محض اینکه یه کوچولو حواسمون ازت پرت میشد از خودت صدا در می اوردی که با من حرف بزنید و قربون صدقه من برید خلاصه که کلی دلمونو بردی ... راستی خاله الان که دارم این چیزارو برات مینویسم تورو بردن دکتر تا اون مطلبی که بابایی گفت و سرت بیارن خداکنه زیاد دردت...
سیسمونی قند عسل
عکسای اتاق گل پسری ...
مرد کوچک ما
عزیزکم این دو سه روز روزای سختی برات بود ولی خدای مهربون کمکمون کرد که حالت بهتر بشه مطمینم که تو مرد بزرگی درآینده میشی واون موقع من و بابایی بهت افتخار میکنیم مرد کوچولوی ما  ...
نویسنده :
مامان پریسا
17:54
خاطرات رادین عسلی
عسلکم امروز مامان پری و بابایی برای اولین بار تورو بردن حمام آخه تا قبل این مامان بزرگ تورو حمام میبرد ، حموم ١٠روزگیتم با هم بردیمت تو خیلی از آب خوشت میاد وقت شستنت حسابی کیف میکنی و جیک نمی زنی ... به قول مامانی تو میخوای شناگر ماهری بشی . راستی مامان پری میگه تو ی کم بزرگتر شدی . دوست داری باهات بازی کنن میدونم تو از اون پسرای شیطون بلا میشی ...
نوشته های بابایی
سلام و شب بخیر بهتره بگم صبح بخیر. چون الان ساعت 2 بامداد. این رادین کوچولوی ما با کمی بی تابی خوابید. نمی دونم چی شده که کمی چشم راستش قرمز شده.شاید بخاطر این بی تابی می کرد. فعلا که خوابید. فردا با مامانش می بریمش دکتر ببینتش. راستی قرار یکشنبه بریمش پیش دکتر دلشاد پخ پخ اش کنیم. نترسید خودشو نه ، ببخشید بی ادبی نباشه ، شومبول شو. خدا کنه این اتفاق هم مثل اسم دکترش باعث دلشادی ما بشه. !!! ...
نویسنده :
مامان پریسا
20:42
سلام
عسل خاله دلم برات تنگ شده یه عالمهههههه ...
نویسنده :
مامان پریسا
19:54