رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

کودکانه های رادین عسلی

رادین متفکر اول

سلام دوستان خوبم . رادین جان تو مسابقه برترین نی نی متفکر شرکت کرده .اگه شماهم مایل هستید به رادین رای بدید لطفا از اول تا هفتم اردییهشت به این آدرس سربزنید.رادین برای همه دوستهای خوبش بوس میفرست ه  http://noruz1391.niniweblog.com/cat6.php   ...
1 ارديبهشت 1391

رادین 4 ماهه

  عزیرکم امروز ٤ ماهگیت تموم شد و واکسن ٣گانه زدی و قطره فلج اطفال نوش جون کردی... رادینم دیگه کم کم داری شیطون بلا میشی و کلی صداهای بامزه در میاری راستی متخصص خندوندنتم مامان جونه انگاری میفهمی چقدر دوست داره تو هم خوب بلدی چه جوری دل ببری قربون اون خنده هات بشم نفسم ... امروز دکتر بعد معاینه شما گفت که ١٠٠گرم وزن کم داری اونم برای اینه که شما موقع شیرخوردن شیطونی میکنی... ولی ١سانت قدت از نمودار بلندتره  الهی که همیشه سالم باشی                              خدا ج...
16 فروردين 1391

اولین نوروز رادین عسلی

عشق زندگی من و بابایی اولین نوروزت مبارک ، از خدای بزرگ برات سلامتی و خوشبختی آرزو کردم و این که همیشه عطر نفسهات آرام بخش زندگیمون باشه ... دوستت دارم پسرم                                                           ...
3 فروردين 1391

دردلهای خاله برای رادین عسلی

سلام رادینم امروز بد جور دلم برات تنگ شده آخه  از روز یکشنبه که رفتید خونه خودتون تا امروز که جمعه است ندیدمت تو این هفته به وبلاگت زیاد سر زدم به وبلاگ دوستاتم رفتم  ، مامان پری تو پست قبلی عکساتو که گذاشت نمیدونی مامان جون و بابابزرگ چقدر ذوق کردن و قربون صدقه ات رفتن بگذریم که من برات غش کردم خاله تو تنها پسری هستی که حاضرم جلوش زانو بزنم برای بستن بند کفشات ...                                     &nbs...
29 بهمن 1390

نوشته های خاله مهسا برای قند عسل

عزیز دلم رادینم دو روزی میشه که شما و مامان پری و بابایی رفتید خونه خودتون ،  دل خاله برات تنگ شده عسل  امروز شنیدم خاله مریم دوست مامان پری با دختر گلش نیکا اومده بودند خونتون و وقتی خاله مریم خواسته  بهت شیر بده شما اصلا حاضر نشدی بخوری قربونت برم خاله که اینقدر باهوشی و مامانتو خوب میشناسی آخه این مامان تو هم واقعا خواستنیه بزار یه چیزی برات تعریف کنم چند شب پیش شما خونه ما بودید و طبق معمول سر شب یه کم آواز خوندی و بعدشم من دیگه نفهمیدم و غش کردم فکر کنم حدودساعت 3 شب بود که بلند شدم دیدم صدای مامان پری میاد آروم...
20 بهمن 1390

عسل خاله

     سلام عسل خاله دیروز اومدم پیشت کلی خوشحال شدم دیدمت آخه 5 روز بود که ندیده بودمت ، تو این چند روزکارای جدید یاد گرفتیااا مثلا یاد گرفتی که پا هاتو بازو بسته کنی مثل این که میخوای پا دوچرخه بزنی یا وقتی من و مامان پری داشتیم ناهار میخوردیم همش با چشای خوشگلت بهمون نگاه میکردی تا باهات حرف بزنیم  به محض اینکه یه کوچولو حواسمون ازت پرت میشد از خودت صدا در می اوردی که با من حرف بزنید و قربون صدقه من برید خلاصه که کلی دلمونو بردی ...           راستی خاله الان که دارم این چیزارو برات مینویسم تورو بردن دکتر تا اون مطلبی که بابایی گفت و سرت بیارن خداکنه زیاد دردت...
15 بهمن 1390