روزهای شیرین با رادین عسلی
عمر منی... رادینی
گل پسرم هزار هزار ماشاله پرجنب وجوش و شیطون شدی وتازه گیها با دیدین غریبه ها اول اخم هاتو تو هم میکنی وقیافه گریه به خودت میگیری اما یه کم بعدش کلی میخندی ودل میبری...الهی قربون اون دل کوچولوت بشم...
راستی موهات که بلند شده همه فکر میکنن تودختری!!! ومیپرسن اسم دخترتون چیه؟؟؟!!!
عزیزم هر وقت نزدیک اومدن بابا جون از سر کار میشه با هم میریم جلوی در ومن صدا میکنم باباجون محمد بیا ..توهم کلی سرک میکشی که بابایی رو پیداکنی وبا اومدن بابایی یه عالمه ذوق زده میشی و پاهاتو به هم میزنی واز خوشحالی جیغ میزنی ...الهی فدای صدات بشم...
رادینم کوچولو تر که بودی هر وقت سوار ماشین میشدیم بی تابی میکردی و اما الان لباسهاتو که عوض میکنم ببرمت بیرون پامیزنی ومیخندی و توی ماشین به بیرون نگاه میکنی و یه کم بعد شیرین میخوابی!
راستی نانازم اتاق و اسباب بازیهاتو کاملا می شناسی وتختت رو خیلی دوست داری وهر وقت بعد یکی دو روز که از خونه مادر جونت برمیگردیم خونمون با دیدن اتاق ووسایلت حسابی کیف میکنی وجیغ میزنی.
راستی ازتماشای تلویزیون خوشت میاد اما برای یه زمان تقریبا کوتاه و وقتهایی که بیدار باشی اصلا دوست نداری که من لپ تاپ و بیارم کنارت وباهاش کارکنم و سعی میکنی هر جور شده فقط فقط به تو توجه کنم.